روزگار من

این وبلاگ یک وبلاگ شخصی بوده و موضوعات مختلفی را شامل می شود

روزگار من

این وبلاگ یک وبلاگ شخصی بوده و موضوعات مختلفی را شامل می شود

شعری زیبا ازکیومرث مرادی

اولین نوک مدادم با لبِ میزم شکست

در نخستین روز درس و مهرِ پاییزم شکست

 

داشتم مشق شبم را می نوشتم هم شکست

با دو دندان تراشم خورد شد کم کم شکست

 

از مداد قد بلندم پاک کن ماند و شبم

آمدم از اول چشمم نوشتم تا لبم

 

اولین نقاشی ام یک خانه ی زیبا نبود

در کنارش باغ سیب و ساحل و دریا نبود

 

اولین نقاشی ام یک کودک آواره بود

کودک آواره تصویر منِ بی چاره بود

 

کودک آواره من بودم، منِ در حادثه

دانش آموزِ کلاس دوم بی مدرسه

 

آرزومندِ دویدن در خیابان نشاط

دانش آموز دبستان های بی سقف و حیاط

 

بچه ی در حسرت شهر و خیابان؛غربتی

قهرمان کوچک دو در بیابان؛ پاپتی

 

کیف من جای مدادِشمعی و این ها نداشت

دفتر نقاشی من چشمه و دریا نداشت

 

بچه ها، همسایه های روشنایی می شدند

بچه های شهرکِ «صدر» و «رجایی» می شدند

 

با ادب بودند و روشن، مثل شعر و ماهِ شب

بچه های مهربان و خوب ِ فرهنگ و ادب

 

دوستانم با کبوتر هم کلاسی می شدند

قهرمان داستان های حماسی می شدند

**

آه حالا بعضی از آن مهربانان نیستند

هم کلاسی های دوران دبستان نیستند

 

بعضی از آن همکلاسی های خوبم غایب اند

در کنارم زیرچترم زیر باران نیستند

 

بچه های کوچکِ کوه و بیابان رفته اند

آرزومندانِ دیروزِ خیابان نیستند

 

دانش آموزان دیروز کلاس و مدرسه

آن پرستوهای شهر آبدانان نیستند

 

من عبور میگ ها را می شمردم،او شهید

این ریاضی ها که مال کودکستان نیستند

 

زنگ زخم و درس سخت خون و آتش داشتیم

تیر و ترکش امتحانات دبستان نیستند

 

یک طرف بی توپ بازی یک طرف از توپ،ترس

این جراحت ها برای کودک آسان نیستند

 

آخر این قصه را از حاضران نه، غایبان

باید از آنها شنید اما شهیدان نیستند.

........................................................................................................................................

*آبدانان شهری که بعد از آوارگی به آنجا مهاجرت کردیم

*شهرک صدر و رجایی اردوگاه مهاجرین در آبدانان بود

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد